ورود تصوف در اسلام-صحت انتساب حدیقه الشیعه به مقدس اردبیلی- آیت الله مکارم شیرازی
در این نوشتار مرجع عالیقدر حضرت آیت الله مکارم شیرازی ابتدا به چگونگی ورود تصوف در بین مسلمین و ترجمه ی علوم بیگانگان و یونانیات توسط دشمنان معارف اهل بیت(علیهم السلام)پرداخته سپس احادیثی که در مذمت صوفیه وارد شده بیان می فرمایند آن گاه شبهه افکنی های صوفیه نسبت به کتاب مستطاب حدیقه الشیعه را پاسخ و صحت انتساب این کتاب به مؤلفش مرحوم مقدس اردبیلی را ثابت می نمایند و در پایان به مغلطه کاریهای صوفیه برای اسلامی جلوه دادن تصوف و انحطاط این فرقه ی ضاله اشاره می فرمایند.
ورود تصوف در اسلام
در قرن دوم هجرى، یعنى آن زمانى که همت خلفاء بنى عباس بر نشر علوم دیگران و ترجمه آنها به زبان عربى، قرار گرفت و از این رو افکار عمومى به جنب و جوش افتاد، و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، یکى از مسلک هایى که در میان مسلمین جایگاهى براى خود باز کرد، همین مسلک «تصوف» بود و تدریجاً بر اثر امورى که ذکر آن در صفحات آینده خواهد آمد پیروانى پیدا کرد، و مخصوصاً در میان اهل تسنن۱ پیروان زیادترى براى آن پیدا شد و بالاخره بساط خود را در میان «امامیه» هم گسترده، و جمعى را به خود مشغول ساخت.
به شهادت پاره اى از اخبار، اولین کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفى بود. در کتاب «حدیقه الشیعه» از امام حسن عسکرى(علیه السلام) نقل شده که فرمود: [1]: (یعنى: او مردى بود فاسد العقیده و همان کسى است که مذهبى به نام تصوف اختراع کرد و آن را قرارگاه عقیده ی ناپاک خود قرار داده است).
از جمله دلایلى که پیدایش این مسلک را در قرن دوم هجرى تأیید مى کند روایتى است که در همان کتاب از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: که یکى از یاران آن حضرت به خدمتش عرضه داشت در این ایام دسته اى پیدا شده اند به نام صوفیه، درباره آنها چه مى فرمایید؟! فرمود: ایشان دشمنان ما هستند کسانى که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند؛ و به همین زودى ها دسته اى از اظهار محبت کنندگان به ما، تمایل و شباهت به آنها پیدا مى کنند و خود را به القاب آنها ملقب مى نمایند و سخنان آنها را تأویل مى نمایند؛ کسانى که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و آنهایى که سخنان ایشان را رد و انکار نمایند مانند کسانى هستند که در خدمت پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با کفار نبرد کنند!»۲
مؤیّد دیگر براى این سخن این است که آن احادیثى که در مذمت صوفیه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق(علیه السلام) به بعد است.
مدرک این روایت تنها کتاب «حدیقه الشیعه» نیست بلکه مرحوم علامه مجلسى در جلد ۱۱ و ۱۵ و ۱۷ بحارالانوار نیز روایاتى در این موضوع نقل کرده ولى چون احادیثى که در آن کتاب است شدت بیشترى دارد شاید به همین مناسبت است که طرفداران تصوف براى این که موقعیت خود را حفظ کنند به دست و پا افتاده و دو راه فرار پیدا کرده اند، گاهى مى گویند: این اخبار در مذّمت صوفیه اهل تسنّن وارد شده، و زمانى مى گویند: کتاب «حدیقه الشیعه» از مجعولات است و بیخود به مرحوم مقدس اردبیلى نسبت داده اند،۳ چون شخصیّت آن بزرگوار در میان شیعه به اندازه اى است که کسى جرأت انکار شخص او را ندارد.
در بعضى از آن اخبار مخصوصاً تصریح شده که اگر دوستداران ائمه(علیهم السلام) به آنها تمایل پیدا کنند ایشان از آنها بیزار خواهند بود، حتى در یکى از آنها دارد که پس از آنکه امام هادى(علیه السلام) مذمّت فراوانى از جمعیت صوفیه کرد، یکى از یاران آن حضرت عرضه داشت: اگر چه آن صوفى معترف به حق شما باشد؟ حضرت مانند اشخاص خشمناک به او نگاه کرد و فرمودند: این سخن را بگذار! کسى که به حقوق ما معترف باشد راهى را که سبب آزردن ما می شود نمى پیماید! تا آنجا که مى فرماید: [2] (یعنى صوفیان همگى از مخالفین ما هستند و راه آنها از راه ما جدا است).
از طرف دیگر جمعى از دانشمندان که عدّه اى از آنها صاحب تألیفات بسیارند و یک عمر سرو کار آنها با دانشمندان شیعه بوده، تصریح کرده اند که کتاب «حدیقه الشیعه» از تألیفات مرحوم مقدّس اردبیلى(قدس سرّه) است از جمله بزرگان زیر هستند که محدث قمى در جلد دوم سفینه البحار صفحه ی ۵۷ نام برده است.
۱ـ محدث بزرگوار مرحوم شیخ حرّ عاملى صاحب کتاب «وسائل الشیعه» متوفى سال ۱۱۰۴.
۲ـ محدث فقیه، مرحوم شیخ یوسف بحرانى صاحب کتاب «حدائق» متوفى سال ۱۱۸۶.
۳ـ مرحوم مولى محمد طاهر قمى «۱۰۹۸هـ».
۴ـ عالم متبحر مرحوم میرزا عبدالله افندى صاحب کتاب «ریاض العلماء» متوفى سال (۱۱۳۰هـ)
۵ـ محدّث شهیر مرحوم حاجى میرزا حسین نورى صاحب کتاب «مستدرک الوسایل» متوفى سال (۱۳۲۰).
۶ـ عالم ربانى مرحوم شیخ سلیمان بن عبدالله معروف به محقق بحرانى (۱۱۲۱هـ)
۷ـ مرحوم شیخ عبدالله حاج بن صالح نبى جمعه سماهیجى (۱۱۳۵هـ).
ضمناً خود مرحوم محدّث قمى این سخن را تصدیق کرده و در همان کتاب یکى از مصنفات مرحوم اردبیلى را همین کتاب مى شمارد.
از مطلب دور نشویم به طورى که مورخّین تصریح کرده اند: قبل از زمان مذکور اسم و رسمى از تصوف و صوفى در میان مسلمانان نبود؛۴ و اگر احیاناً لفظ «صوفى» در کلمات بعضى از پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در صدر اسلام نمى شود، چون عرب این لفظ را بر شخص «پشمینه پوش» اطلاق مى کند؛ مثلاً: از حسن بصرى نقل کرده اند که گفت: [3] یعنى: (مرد پشمینه پوشى را هنگام طواف دیدم و چیزى به او دادم نگرفت).
البته کسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان حضرت صادق(علیه السلام) پیدا شده و قبلاً در بین عرب نبوده تا این که به اینگونه سخنان استدلال کنند، منظور این است که یک جمعیت خاص و یک دسته مخصوص که به این اسم معروف باشند در آن ایام نبوده اند و این سخنى که از حسن بصرى نقل شده کوچکترین دلالتى بر این موضوع ندارد.۵
بعضى احتمال داده اند که لفظ «صوفى» در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام) متداول بوده و بر زهاد و عباد اطلاق مى شده است و این نظریه را به روایتى که در کتاب «غوالى اللئالى» از آن حضرت نقل شده تأیید کرده اند، در این روایت مى خوانیم: «لفظ صوفى مرکب از سه حرف است: صاد، واو، فاء، «صاد» بر سه پایه قرار دارد: «صدق و صبر و صفا»، «واو» هم به سه پایه قرار دارد: «ودّ، ورد، وفاء»، «فاء» هم بر سه پایه قرار دارد: «فرد و فقر و فناء»، کسى که این معانى در او موجود باشد صوفى است والا سگ کوفى بهتر است از هزار صوفى!» «والا الکلب الکوفى افضل من الف صوفى».
نویسنده ی دانشنامه پس از نقل این روایت مى گوید حالا ما کار به صحت و سقم این روایت نداریم. نگارنده گوید: آخر چرا کار ندارید؟ شما که یک فصل طولانى درباره لفظ صوفى صحبت کرده اید حالا که نوبت به اولیاء رسید آسمان طپید؟!
ولى ما براى روشن کردن حقیقت به صحت و سقم آن کار داریم… کتابى که این روایت از آن نقل شده یعنى «غوالى اللئالى» همان کتابى است که مرحوم شیخ یوسف بحرانى که از دانشمندان برجسته فقه و حدیث است و به گفته مرحوم علامه بزرگ شیخ انصارى معمولاً خرده گیرى در سند احادیث نمى کند، در احادیث این کتاب اشکال کرده و درباره ی نویسنده آن چنین فرموده:
[4] یعنى (صاحب این کتاب را به سهل انگارى در نقل اخبار و خلط کردن درست و نادرست نسبت داده اند).
محدث جزائرى نیز در یکى از تألیفاتش گفته است که اصحاب ما از نقل و مباحثه در اطراف اخبار این کتاب خوددارى مى کرده اند.
بلى اگر کسى بخواهد گوش به سخنان خود صوفیه بدهد آنها قضاوت هاى دیگرى دارند؛ ولى هیچ قانونى اجازه نمى دهد که سخنان مدعى را دلیل بر صدق گفتار او بگیرند.
آنچه را مى توان تصدیق کرد این است که در همان صدر کسانى بودند که در میان توده مسلمانان به زهد و قدس و قناعت معروف بودند مانند حسن بصرى و ربیع بن خثیم و اویس قرنى، البته بعضى صالح و بعضى ناصالح و ریاکار بودند ولى هیچ کدام به عنوان صوفى شناخته نمى شدند.
چگونه آب و رنگ اسلامی به تصوف داده شد
از آنجا که این گونه مسلکها در هر محیطى وارد شود از روى قانون «تبیعت از محیط» رنگ آن محیط را به خود مى گیرد، طرفداران تصوف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و قسمتى از فرهنگ و دستورات اسلامى را به آن آمیختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقاید و احکام اسلامى دست به آیات و اخبارى زدند که بسیاری از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و بالاخره آن زهاد صدر اول و عدّه اى دیگر از معروفین و مشاهیر اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قبیل سلمان و ابوذر را جزء خود دانسته و حتى «خرقه» را به على بن ابیطالب سپردند!!۶ در صورتى که هیچ کدام اساس نداشت.
امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اول سلسله مشایخى که هیچ سندى براى آن درست نیست، ترتیب داده و به فعالیت مشغول هستند.
ولى چون اصولاً طرز تفکر و تربیت اسلامى با هر گونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت به علاوه تطبیق تمام اصول تصوف بر عقاید و احکام اسلامى میسر نبود لذا با همه این کوشش ها کار صوفیان چندان بالا نگرفت و از هر طرف مورد حمله واقع شدند اما به هر صورت بود در هر زمان در گوشه و کنار هواخواهانى داشتند که به اقتضاى زمان و محیط گاهى کمتر و زمانى بیشتر بودند.
انشعابات زیاد و انحطاط تصوف
چون یکى از سرمایه هاى اصلى تصوف اعمال ذوق و استحسان به تعبیر بعضى «عرفان بافى» است و البته آن هم ضوابط معین و معیار ثابتى ندارد و همچون موم به هر شکلى بیرون مى آمد، روز به روز مطالب تازه اى اختراع گردید و بر تصوف افزوده شد و چیزى نگذشت که انشعابات بسیارى در این رشته پیدا شد که هر کدام روش و عقاید معین و جداگانه اى داشتند ـ کتابها و مخصوصاً اشعار زیادى در این باره نوشته و سروده شده و به حدّى رسید که اگر امروز بخواهیم درباره ی شعب مختلف تصوف و عقاید عجیب و غریب هر یک گفتگو کنیم قطعاً خالى از اشکال نیست و عجیب تر اینکه روز به روز بر تعداد سلسله هاى آنها افزوده مى شود و هر شیخ طریقت که گاهى از دنیا مى رود چند شیخ دیگر با چند گرایش و عقیده مختلف جاى او را مى گیرند.
ولى این پیشامد امرى بود طبیعى چون هر دسته و گروهى که از معیارها و ضوابط معینى استفاده نکنند و مانند تصوف بر روى محور ذوق و استحسان و مکاشفه و خواب دور بزند به همین سرنوشت دچار خواهد شد، و این اختلافات زمینه را براى انحطاط آماده مى سازد.۷
از طرف دیگر در اثر فعالیت دانشمندان و علماء متشرعه و فراهم شدن وسایل نشر کتب و سهولت ارتباطات و عوامل دیگر، چشم و گوشها باز و پرده از روى بسیاری از کارها برداشته شد، در این هنگام کاخ تصوف رو به ویرانى گذارد و بازار صوفیان کساد شد.
و همچنانکه در اثر ترقّى علوم تجربى، طبیعیات فلسفه ی قدیم یونان که عالم را در چهار دیوار «عناصر اربعه» حبس کرده بود، و عالم حیات و زندگى را بوسیله ی میخهاى «امزجه ی چهارگانه» در چهار میخ کشیده بود به طرف اضمحلال رفت همینطور مسلک تصوف در اثر مبارزات علماى بزگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.
روشن تر بگوییم امروز روزى نیست که کسى گفتار شیخ صفى الدین اردبیلى را که مى گفت: «چهل شبانه روز به یک وضو نماز خواندم»! باور کند (صفوه الصفا صفحه ۲۵۸) و یا خریدار دعاوى عجیب «بایزید بسطامى» باشد که به او گفتند فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند. گفت: به خدا قسم «لوائى اعظم من لواء محمد»(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنى «در آن روز لواء من از لواء آن حضرت بزرگتر است».
و یا اینکه کارهاى نادرست «حسین بن منصور حلاج» را بشنود و بر آن لبخند نزند، از آن جمله شیخ عطار در کتاب «تذکره الاولیاء» نقل مى کند که حسین بن منصور حلاج دلقى داشت که بیست سال از بدنش بیرون نیاورده بود (خدا مى داند که چگونه کثافت را از خود دور مى کرد و غسلهاى لازم را انجام مى داده است) روزى به زور از بدنش بیرون آوردند دیدند که شپش زده یکى از آنها را وزن کردند نیم دانک! وزن داشت (صفحه ۳۱۶) باز در همان صفحه نقل مى کند که «حسین بن منصور حلاج، یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از اعضاى او بر سنگ مى ریخت!!
اگر کسى حالات بزرگان صوفیه را در کتابهاى خودشان مطالعه کند نظیر اینها را بسیار خواهد دید.۸ کیست که امروز این سخنان را ببیند و طرفداران آنرا خرافى و این عقاید را جزء خرافات نداند.
این جمعیتى را هم که مى بینید مانده اند بواسطه آن است که در وضع و روش خود تجدید نظر کرده و مقدارى از عقاید و کردارهاى پیشینیان را از آن حذف کرده و آن را به صورت دیگرى که تا اندازه اى با وضع افکار عمومى محیط سازگار باشد درآورده اند.
اگر کسى بخواهد صدق این گفتار کاملاً بر او روشن شود کتابهاى پیشینیان صوفیه از قبیل «تذکره الاولیاء» و «صفوه الصفا» و نظایر آن ها را که شرح احوال رؤساى متصوفه را مى دهد، با کتب امروزى آنها مقایسه کند.[۱]
[۱] خلاصه در هر قرنى قصص کرامات منسوب و به اولیاء بیشتر شده و به جائى رسیده که مجلدات بسیارى در این زمینه به وجود آمده است. (تاریخ تصوف در اسلام، صفحه ۲۶۳ ـ ۲۶۲)
باز مى گوید: «اگر بخواهیم انواع و اقسام کرامات و خوارق عادات منسوب به اولیاء را در اینجا ذکر کنیم شاید چند مجلد هم کفایت نکند، زیرا در هر نوعى از انواع کرامات هزاران قصه است از قبیل راه رفتن به روى دریا، طیران در آسمان، و باراندن باران، و حضور در جاهاى مختلف در یک آن، و معالجه ی بیماران با نگاه و نفس و زنده کردن اموات، و دست آموز کردن و مطیع ساختن حیوانات درنده (از قبیل شیرو پلنگ)، و علم به حوادث آینده و اخبار به آن و ناتوان ساختن یا کشتن اشخاصى با یک کلمه و یا یک حرکت و مکالمه با حیوانات، یا نباتات و خاک را به طلا یا احجار کریمه مبدل ساختن، و خوراک و آب حاضر ساختن… و غیره» (همان کتاب، صفحه ۲۶۶).
شگفت آورتر از اینها آن است که برخى از صوفیان گامى بالاتر گزارده چنین وانموده اند که نشان دادن «معجزه و کرامت» در آغاز کار و در زمان خامى یک صوفى تواند بود، سپس که پیشرفت کرد و از خامى در آمد به «کرامت» نیز سر فرود نیاورد و آن را شایان خود نشناسد!
«از بایزید بسطامى روایت شده که گفته است در بدایت احوال خداوند کرامات و آیاتى به من نشان مى داد، ولى من به آیات و کرامات توجهى نداشتم چون خداوند مرا چنین یافت راه معرفت را به من نمود»!
شگفت آور آنکه کتاب «اسرارالتوحید» که پر از «معجزه»هاى ابوسعید و کارهاى بسیار شگفتى به نام او یاد شده از قبیل: شیخ راز دل هر کس را مى دانسته، و چون به سرخس مى رفته در هوا مى پریده! با چهارپایان سخن مى گفته! طغرل و برادرانش را به پادشاهى رسانیده! در همان کتاب با بودن همه اینها داستانى مى نویسد که یکى به نزد شیخ آمده و «کرامتى» خواسته که خود با دیده ببیند و شیخ در برابر او درمانده و بهانه آورده است!
و کلمات آنها از این گونه خرافات و ضد و نقیص ها پر است.
۱- به اعتراف غزالى، مذهب رسمى سنت بسیار خشک و ظاهرى است و وظایف مؤمنین را در اجراى محض آداب و سنت مى داند، مذهب و سنت هیچ جایى براى احساسات باقى نمى گذارد و از این روتنى چند مى توانند با آن سازش داشته باشند، در تصوف احساسات نقش بسیار بزرگى دارد. غزالى براى رونق و شکفتگى الهیات، از دید خود راهى ارائه مى کند، او عناصر عرفانى تصوف را به دین مى افزاید و بدین سان عناصر احساس و عشق به سنت خشک، رمق و هیجان مى بخشد! (تصوف و ادبیات توصف ترجمه سیروس ایزدى، صفحه ۵۱).
و شاید به همان دلیل خشکى و قشرى بودن، دستگاه صوفى گرى در میان آنها گسترش زیاد دارد، بر خلاف مذهب شیعه که سرشار از عرفان و محبت و مسئله ولایت و عشق به امامان است و در هر عصر و زمان امامى دارد که به او عشق می ورزد.
جایى که شیعه به سرچشمه فیاض عرفان و معرفت دسترسى دارد و مى تواند روح تشنه ی خود را از آن سرچشمه سیراب سازد، چه احتیاج به تصوف و عرفان التقاطى دارد.
با وجود دعاهایى همانند دعاهاى صحیفه ی سجادیه و دعاى عرفه و کمیل و صباح و ندبه که سرشار از عرفان خالص اسلامى و معرفه الله است و تعلیمات دیگرى از این قبیل، نوبتى به تعلیمات انحرافى صوفیان نمى رسد، و لذا تصوف در میان شیعیان بسیار کم رونق است.
۲-از این روایت چند مطلب استفاده مى شود:
۱) تا زمان امام صادق(علیه السلام) در میان مسلمانان صوفى و درویش نبوده و از آن به بعد پیدا شده است، پس اگر کسى اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان على(علیه السلام) را صوفى نام بگذارد، دلیل بر بى اطلاعى او است.
۲) «این خبر کرامتى است از امام صادق(علیه السلام) که از ساده لوحان زمان ما خبر مى دهد در آنجا که مى فرماید: ادعاى محبت ما مى کنند و به دشمنان ما مایل هستند»، مراد صوفیان به ظاهر شیعه مى باشند که دم از محبت اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) مى زنند.
۳) آن که فرمود گفتار ایشان را که (کفر و فسق) است تأویل مى کنند.
۳- اگر صحت انتساب کتاب «حدیقه الشیعه» به مرحوم اردبیلى هم چنانکه از مدتها پیش ادعا شده است، محل تردید باشد باز مطالب این فصل حاکى از طرز تلقى متشرعه عصر صفوى از عقاید و آراء صوفیه است. مؤلف حدیقه الشیعه که با شدت و قاطعانه به نقد صوفیه و عقاید آنها پرداخته است، مى گوید: اول کسى که صوفى خوانده شد «أبوهاشم کوفى» بود که «مانند رهبانان جامه هاى پشمینه درشت مى پوشید» و «مثل نصارى به حلول و اتحاد قائل شد؛ لیکن نصارى درباره مسیح به حلول و اتحاد قائل بودند و او از بهر خود این دعوى بنیاد نهاد» (همان کتاب جلد ۲/۵۶۰) درباره قدماى صوفیه که به اعتقاد وى «غلات سنیان» بوده اند، مى نویسد: «این گروه اظهار زهد مى کردند» و «اعتقاد باطن خود را پنهان مى داشتند و در زیر زمینها با یکدیگر از عقاید باطله خود سخن مى گفتند تا شبلى پیدا شد و بعضى از رازهاى ایشان که افشاى آن را بى صرفه نمى دانستند بر سر منبر بیان کرد، و پیش از او بعضى از رؤساى این فرقه به کنایه و رمز، بعضى از اسرار خود را که همه محض کفر بود، در مجالس ادا مى کردند و خود را در آن حالت مست و مدهوش مى ساختند، «الاّ بایزید که بى باکانه لیس فى جبتى سوى اللّه؛ سبحاتى مااعظم شأنى» مى گفت و او در اصول، به ظاهر حلولى و مشبهى بود، در باطن به مذهب بابک عمل مى نمود و در واقع ملحد و زندیق بود». (حدیقه جلد ۲، صفحه ۵۶۲).
۴ـ دکتر غنى مى نویسد: «در هر حال خواه لفظ «صوفى» و «متصوف» به عقیده ی«ابن خلدون» (مقدمه ۳۹۲) در اثناى قرن دوم هم دیده شود، و خواه به عقیده صاحب «لمع» که نمى خواهد زیر این بار برود کلمه ی«صوفیه» اسم مبتدعى باشد که صحابه و تابعین به آن واقف نبوده اند، قدر مسلم این است که استعمال این لفظ در اواخر قرن دوم شروع شده، و بعد شایع گردیده است.
۵ـ ابن جوزى در کتاب خود موسوم به «نقد العلم و العلماء» و معروف به «تلبیس ابلیس» مى گوید اسم صوفى اندکى قبل از سال ۲۰۰ هجرى پیدا شد؛ در زمان رسول اکرم۶نسبت به مردم با ایمان و اسلام، گفته مى شد «مسلم» و «مؤمن» بعد اسم «زاهد» و «عابد» حادث شد؛ بعد اقوامى پدیدار شدند که دلبستگى آنها به زهد و کعبه به حدى بود که از دنیا کناره جسته و کاملاً خود را وقف عبادت نمودند و طریقه خاصى به وجود آوردند. (همان کتاب، صفحه ۱۷۲ ـ ۱۷۱).
«اواخر قرن دوم هجرى بود که یک دسته مردمى در بین مسلمانها دیده شدندکه زندگى عجیب و خاصى داشتند و رفتار و ظواهر حالات آنها هیچ شباهتى با مسلمانان نداشت و قهراً اسم مخصوصى مى بایست به آنها داده شود و آن نام «صوفى» بود به مناسبت آنکه این مردم به لباس پشمینه خشنى ملبس بودند، بعضى از آنها در نقاط دور دست از جمعیت، زندگى مى کردند، بعضى در مغازه ها گوشه نشین شده و دسته اى در صحراها مى گردیدند». (رساله ی قشیریه ۷)
«طه حسین» در ضمن بحث طولانى درباره تصوف مى نویسد: «تصوف منحصر به اسلام تنها نیست و درکیشهاى دیگر به خصوص کیش مسیحى نیز شناخته شده است، لیکن متصوفه اسلام بر خود و سپس بر مردم زیاده روى و ستم کردند و کار تصوف پس از شیوع نادانى و خفتگى به انواعى از حق بازى و دروغ کشید و شرّ بسیارى از آن به عموم مردم رسید، شرى که اگر پیشوایان اولیّه تصوف مى دیدند سخت از آن به تنگ مى آمدند و آن را به شدت انکار مى نمودند». (آئینه اسلام، ترجمه مرحوم آیتى، صفحه ۲۳۱)
آرى پشمینه پوشى که در قرن سوم، شعار زهاد و صوفیه بود از آغاز نزد بسیارى از مسلمانان مقبول شمرده نمى شد و آن را خودنمایى تلقى مى کرند و از مقوله ریاکارى مى شمردند. چنانکه ابن سیرین پشمینه پوشى را نوعى تقلید از پیروان مسیحیان و رهبانان مى شمرد و مى گفت: عیسى لباس پشم مى پوشید و پیامبر ما لباس کتان در بر مى کرد و سنت پیامبر خودمان سزاوارتر به متابعت است. (عقدالفرید، جلد ۳، صفحه ۳۴۴).
۶ـ بنابر آنچه گذشت اینکه بعضى از متصوفه تلاش مى کنند تاریخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتى «خرقه» را از على(علیه السلام)بگیرند و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشایخ خویش شمرند، تلاششان بیهوده است و در تاریخ اسلام هیچ شاهدى بر وجود این مدعاها نیست، بلکه طبق مدارک روشن، تصوف از اواخر قرن دوم هجرى از خارج مرزهاى اسلام از مللى مانند: هندوها، یونانیان و مسیحیان به مرزهاى اسلام نفوذ کرد و با معتقدات اسلامى آمیخته شد و به شکل یک فرقه ی التقاطى در آمد.
جاى تردید نیست که صوفى گرى از اسلام بیگانه است لیکن چنانکه دیده مى شود با اسلام ارتباط و سازش برقرار کرده اند و این کار براى دو جهت بوده است: یکى آن که در میان مسلمانان در امن باشند و دیگر آنکه بتوانند مسلمانان ساده لوح را به سوى خود بکشند
۷ـ «اصولا تصوف مذهب و طریقه لغزنده و متغیرى است که نقطه شروع آن زهد و پارسایى بوده و به مبالغه آمیزترین اشکال عقیده وحدت وجود خاتمه یافته است، و در بین این شروع و خاتمه انواع و اقسام رنگهاى عقاید گوناگون، و مسلکهاى مخصوص فکرى، و تمایلات رنگارنگ، و گفته هاى متنوع پیدا شده است، به طورى که اگر بگوییم تعداد انشعابات تصوف به تعداد مشایخ و سران صوفیه در طول تاریخ است، اغراق نخواهد بود! به این معنى تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست و از به هم آمیختن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است و به همین جهت حد و حصارى به خود ندیده است و همواره در قرون و اعصار متمادى با مقتضیات و شرایع و افکار هر دوره تغییر شکل داده است».
«سلسله هاى طریقت صوفیه در سراسر بلاد مسلمانان پراکنده اند و تفاوت آنها نه فقط در آداب ذکر و تلقین بلکه مخصوصاً در طرز تلقى شریعت است. از آنکه بعضى از سلسله ها در رعایت لوازم و قواعد شریعت بیشتر اصرار دارند و بعضى کمتر. در هر حال چون این سلسله عقاید رایج بین عامه در طریقت آنهاعجیب نیست». (ارزش میراث صوفیه، صفحه ۸۰).
۸ـ این داستانها در پاره اى از موارد به قدرى حیرت آور و شگفت انگیز است که انسان را به یاد افسانه هاى کودکانه مى اندازد که با هیچ عقل و منطقى سازگار نمى باشد. تا آنجا که عده اى از صوفیان متأخّر به جعلى بودن اغلب این داستانها اعتراف نموده اند.
براى نمونه چند مورد از کرامات مشایخ صوفیه را از کتابهاى خودشان نقل مى کنیم: جامى در «نفحات الانس» مى نویسد: «مرشدى ریخته گر روز جمعه رفت در شط بغداد غوطه خورد که غسل کند لباسهاى خود را کند و میان آب فرو رفت چون سر برآورد خود را در رود نیل مصر دید! پس هفت سال در آنجا ماند و زن گرفت و سه فرزند آورد بعداً روزى رفت غوطه خورد در نیل چون سر بر آورد دید در بغداد است در همان ساعت که براى جمعه مى خواسته غسل کند و برود سجاده ی صوفیان را به مسجد برد، چون بیرون آمد و سجاده هاى صوفیان را برد گفتند قدرى دیر آمدى! (نفحات الانس،صفحه ۵۶۳).
نمونه دیگر «سهل بن عبداللّه تسترى گفت: مردى از ابدال بر من رسید و با او صحبت کردم، و از من مسائل مى پرسید از حقیقت، و من جواب مى گفتم، تا وقتى که نماز بامداد بگزاردى و به زیر آب فرو شدى و به زیر آب نشستى تا وقت زوال و چون اخى ابراهیم بانگ نماز کردى، او از آب بیرون آمدى یک سر مو بر وى تر نشده بودى، و نماز پیشین گزاردى، پس به زیر آب شدى و از آن آب جز به وقت نماز بیرون نیامدى، مدتى با هم بودیم بدین صفت که البته هیچ نخورد و با هیچ کس ننشست تا وقتى که برفت (تذکره الاولیاء، جلد ۱، صفحه ۱۵۳).
این سخنان مضحک و بى سر و ته را امروز چه کسى باور مى کند.
منبع : کتاب جلوه حق تالیف آیت الله مکارم شیرازی
پانویس ها