اصرار علاءالدوله سمنانی قطب هفدهم ذهبیه بر وفات امام زمان علیه السلام
علاءالدوله سمنانی از عرفای قرن هفتم و هشتم هجری و قطب هفدهم فرقه ذهبیه با اصراری عجیب در مطالبی جداگانه و در دو کتاب مجزا بحث وفات امام زمان عجل الله تعالی فرجه را مطرح می کند. وی شیعیان را خارج از دین دانسته و آنها را با لقب روافض مورد خطاب قرار می دهد. او همچنین بنابر تفکرات صوفیانه خود، معتقد است که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه ابتدا چند سال در دایره ابدال درآمده اند. سپس با ترقی و رشد به مرتبه قطبیت رسیده و چندین سال قطب بوده اند و پس از آن نیز وفات نموده اند!
٣. گذری اجمالی بر احوال ، آثار و افکار سید محمد نوربخش
سید محمد نوربخش (٧٩۵-٨۶٩ق )، از صوفیان شیعی مذهب سده نهم هجری و موسس طریقت نوربخشیه است. نام کامل او سید محمد بن عبدالله قطیفی لحصاوی قهستانی است و گاه موسوی خراسانی[۱] نیز خوانده میشود. درباره زندگی نوربخش در فاصلۀ سال های ٨٠٢-٨١٩ق اطلاعات دقیقی وجود ندارد. وی در جوانی مدتی از محضر میر سید شریف جرجانی (٧۴٠-٨١۶ق ) و ابن فهد حلی (٧۵٧-٨۴١ق ) بهره برد.[۲]
در دوران سلطنت شاهرخ تیموری که شهر هرات از بزرگ ترین شهرهای آسیای میانه به شمار می آمد، نوربخش به دنبال کسب دانش راهی هرات شد و در آنجا به طریقۀ کبرویه پیوست و این به توصیۀ شیخ ابراهیم ختلانی بود که از جمله خلفای خواجه اسحاق ختلانی (م ٨۶٩ق ) به شمار می آمد. نوربخش توصیۀ او را پذیرفت و به خانقاه خواجه اسحاق در ختلان[۳] نقل مکان کرد و به او دست ارادت داد. سپس به امر وی به ریاضت پرداخت و به درجات معنوی رسید، و خرقۀ اجازت و ارشاد را خواجه به وی پوشانید و بر حسب خوابی که دیده بود، او را به نوربخش ملقب کرد.[۴] بر اساس گزارش نورالله شوشتری (د ١٠١٩ق ) و به تبع او اغلب نویسندگان بعدی، ختلانی بر اساس همان رویا اظهار کرد که نوربخش مهدی است و او را برانگیخت تا خود را امام و خلیفه بخواند و ادعای حکومت کند. سپس ختلانی با او بیعت کرد و مریدانش را نیز به همین کار امر نمود و همۀ آنها به جز سید عبدالله برزش آبادی (دح ٨۵۶ق ) اطاعت کردند. به روایت شوشتری، نوربخش تقاضا نمود تا شروع قیامش را به تأخیر اندازد، اما ختلانی نپذیرفت و گفت که هنگامۀ مأموریت الهی برای خروج و قیام فرا رسیده است .[۵]
بنابر گزارش ابن کربلایی، مسؤولیت این خروج و قیام برعهده شخص نوربخش بود. ابن کربلایی تلویحا او را متهم می کند که از ضعف و پیری خواجه برای پیشبرد اهداف خود سوء استفاده کرد و خواجه نیز با هشدار مرید برجستۀ دیگرش، یعنی سید عبدالله برزش آبادی که با نوربخش مخالف بود، دست از این هواداری برداشت.[۶] سید عبدالله و هوادارانش در مقابل نوربخش شاخۀ دیگری در کبرویه به وجود آوردند که به ذهبیه شهرت یافت. به هر روی، در سال ٨٢۶ق ختلانی و نوربخش خانقاه ختلان را ترک کردند و همراه با پیروانشان در نزدیک قلعۀ کوه تیری پناه گرفتند، اما پیش از آنکه بتوانند تدارکات نظامی خود را کامل کنند، مورد حمله قرار گرفتند و توسط بایزید، حاکم تیموری آن ناحیه زندانی شدند. در پی این ماجرا، ختلانی به رغم کهولت سن به همراه برادرش فورا کشته شد، اما تیموریان از کشتن نوربخش صرف نظر کردند و او را در غل و زنجیر به حضور شاهرخ در هرات فرستادند.[۷]
ادعای مهدویت سید محمّد نوربخش قطب نوربخشیه – بخش اول
موضوع ختم ولایت از مباحث مهم در تصوف و عرفان مصطلح است که از دیرباز موضوع توجه برخی از عرفا، از جمله ترمذی (سده ۳ق) بود که نخستین بار به شکلی منسجم در کتاب ختم الاولیاء خود به آن پرداخت. از دیدگاه ابن عربی، ولایت همان معرفت باطنی و شهودی به خداوند است و خاتم ولایت کسی است که در بالاترین مرتبه ولایت قرار گرفته باشد. عبارات ابن عربی در زمینۀ ختم ولایت مبهم، متضاد و متشتت است. او گاه خود، و در بسیاری از موارد عیسی(علیه السلام) را خاتم اولیا میداند. وی همچنین در یک مورد، عبارت متشابهی دارد که عده ای اصرار دارند که دال بر ختم ولایت حضرت مهدی(علیه السلام) است.
در اصطلاح عرفان مصطلح، ولایت حقیقت کلیه ای است که شأنی از شئون ذاتیۀ حق ، و منشأ ظهور و بروز و متصف به صفات ذاتیۀ الهی به شمار می آید. ولایت صفتی از صفات الهی است و ولی به کسی اطلاق می شود که فانی در حق، و باقی به رب مطلق باشد، و از مقام فناء به مقام بقاء رسیده و جهات بشری او مبدل به صفات الهی شده باشد.
مقام باطن ولایت خاتم انبیا(علیهم السلام)، مقام جامعیت اسم اعظم ، و مرتبۀ وحدت صرف و اتحاد با اسم اعظم است و حضرت خاتم، عین اسم اعظم است. ظهور اسم اعظم با جمیع مراتب و شئون خود که موجب ظهور تجلی حق به جمیع اسماء و صفات میگردد، از مشکات خاتم الاولیا است .[۱] همۀ انبیا و اولیا ورثۀ حقیقت محمدی هستند. حقیقت محمدی از نظر مرتبۀ ولایتش که وجهی الهی، و در نتیجه دائم و باقی است ، به صورت اولیا ظاهر می شود و این ظهور، تا قیام قیامت دوام و بقا دارد. و در همین جهت مولوی چنین سروده است:
« پس به هر دوری ولیی قایم است ##تا قیامت آزمایش دایم است
هر که را خوی نکو باشد برست ## هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست
پس امام حی قایم آن ولی است ## خواه از نسل عمر خواه از علی است »
محمود شبستری نیز در گلشن راز چنین آورده است:
«دست زن در دامن هر کو ولی است##خواه از نسل عمر و خواه از علی است»[۲]
در عرفان مصطلح، منظور از خاتم اولیا آن نیست که پس از او ولیی نباشد؛ بلکه مراد از خاتم اولیا، کسی است که به سبب حیطۀ ولایت و مقام اطلاق و احاطه، محیط بر جمیع ولایات و نبوات باشد و از این رو، نزدیک ترین موجودات به حق را اصطلاحا خاتم ولایت مینامند و این ولایت را، ولایت خاصه نیز میخوانند.[۳]
مفهوم ختم ولایت و خاتم الاولیاء در میراث مکتوب صوفیه ظاهرا نخستین بار توسط حکیم ترمذی (٢٠۵-٢٩۵ق ) [۴] مورد بررسی قرار گرفته است . پیش از او، هر چند که در آثار صوفیه از ولایت سخن به میان می آید، اما درباره خاتم اولیا، مطلبی یافت نمی شود. ترمذی در کتاب معروف خود ختم الاولیاء یا سیره الاولیاء، صد و پنجاه و هفت پرسش را مطرح میکند و پرسش سیزدهم آن است که چه کسی استحقاق خاتم الاولیا بودن را دارد؟[۵]
اساس نظریۀ ترمذی در موضوع ولایت، بر مفهوم «حق الله » استوار است . از نظر وی اولیاء به دو گروه اولیا حق الله و اولیاالله تقسیم میشوند.[۶] همان گونه که سلسلۀ نبوت دارای خاتم انبیاء است، سلسلۀ ولایت نیز خاتمی دارد. البته خاتم بودن به معنای آخرین نفر بودن نیست و تعداد اولیاء محدودیتی ندارد. در واقع ، خاتم انبیا کسی است که
مذهب بزرگان عرفان و تصوف چه بود؟ اقطاب صوفیه شیعه بودند یا سنی؟ پاسخ به این پرسش از مسائل مهمی است که می تواند راهنمای خوبی در بررسی آراء و عقائد صوفیه و تحقیق در این زمینه باشد. با مروری مختصر بر آثاری که در شرح حال صوفیه تألیف شده، به وضوح مشاهده می شود که در قرون اولیه، همه صوفیان از اهل سنت بوده، و اصولا تصوف در بستر اهل سنت، نشو و نما کرده است. موارد زیر، شواهدی بر این ادّعاست:
حسن بصری (م – ۱۱۰ ق)، رییس قدریه بصره بود[۱]. وی عدالت و سیره دو خلیفه بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را می ستود[۲] و قتل عثمان را محکوم می کرد و کشندگان عثمان را کافر میدانست.[۳]
به نقل محمّد بن علی کراجکی (م ۴۴۹ ق) در «التعجب»، حسن بصری، ولایت اهل البیت علیهم السلام را نپذیرفت.[۴] وی از مخالفین امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگهای جمل و صفین و نهروان بود و به حضرت اعتراض می کرد که چرا خون مسلمانان را به زمین ریخته است.[۵]
حسن بصری، همچنین ولایت حسن بن علی علیهما السلام را نپذیرفت.[۶]
به نقل محمّد بن جریر طبری (م ۳۲۶ ق) امامی مذهب در «المسترشد»، حسن بصری، ولایت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را
انحرافات کتاب قبول اهل دل تالیف سیدعباس موسوی مطلق سید عباس موسوی مطلق یکی از صوفیان حوزوی است که اگر بخواهیم به صورت خلاصه به انحرافات او اشاره کنیم باید بگوییم که … ادامه مطلب
در مطالب قبلی به برخی از انحرافات یکی از مدعیان عرفان به نام علی اکبر خانجانی پرداخته شد. در ادامه به موارد عجیب تری در مطالب خانجانی برخورد نمودیم که لازم دیدیم برای آگاهسازی افرادی که احیانا ممکن است نسبت به وی خوش بین باشند، این نوشتار را منتشر نمائیم.
سجده امام رضا علیه السلام به علی اکبر خانجانی
خانجانی در کتاب ” زندگینامه ماورای طبیعی من” در کمال قباحت و گمراهی به کفرگویی پرداخته و سجده امام معصوم علیه السلام بر خودش را شرح می دهد و می نویسد
مدارا و سعه صدر ائمه علیهم السلام با افراد جاهل و ایذاگران
پیامبر صلى الله علیه و آله در مکه همواره از سوى مشرکان مورد آزار و اذیت قرار مى گرفت. در برابر آن همه آزار و اذیت ها، توطئه چینى ها و سنگ اندازى ها، آن بزرگوار براى ایشان عذر مى آورد و به جاى نفرین آنان، برایشان از خدا طلب مغفرت وبخشایش مى کرد:«اللهمَ اغْفِرْلِقَوْمِى إِنَّهُمْ لَایعْلَمُونَ.» [۱]
اذیت و آزار پیامبر صلى الله علیه و آله منحصر به مکه نبود. در مدینه نیز آن حضرت از سوى منافقان مورد انواع توهین و ایذا قرار مى گرفت.
مربع بن قیظى و اوس بن قیظى از بنى نبیت، طایفه اى از اوس، هر دو از منافقان مدینه بودند. هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با یارانش به جنگ احد مى رفتند، مى باید از باغ او عبور مى کردند. از این روى، پیامبر صلى الله علیه و آلهاز وى اجازه خواست، ولى آن مرد که نابینا بود به حضرت گفت: اگر تو واقعا پیامبر هستى من به تو اجازه نمى دهم از باغم عبور کنى! آن گاه مشتى از خاک برداشت و خطاب به حضرت گفت: اگر مى دانستم این خاک بجز تو بر کس دیگرى پاشیده نمى شود، آن را بر سر تو مى پاشیدم. یاران حضرت از این جسارت او خشمگین شدند و خواستند او را بکشند، اما حضرت مانع شد.[۲] و فرمود او را به حال خودش بگذارید…
حرقوص بن زهیر معروف به «ذوالخویصره»، کسى که بعدها رهبرى خوارج را بر عهده گرفت، پس از جنگ حنین که پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست غنایم را تقسیم کند، فریاد زد: اى محمد، عدالت داشته باش. حضرت با خون سردى کامل به وى جواب داد: عدالت را رعایت مى کنم. حرقوصدوباره فریاد زد: عدالت داشته باش یا محمد، تو عدالت را رعایت نمى کنى! این بار حضرت به وى فرمود: واى بر تو! اگر من عدالت را رعایت نمى کنم، پس چه کسى عدالت را رعایت مى کند؟ یکى از اصحاب از پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه خواست تا ذوالخویصره را بکشد، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: رهایش کنید که همانا همراه این مرد گروهى خروج خواهند کرد که از دین بیرون مى شوند همچنان که تیر از چله کمان بیرون مى شود. [۳]
مدارا با افراد جاهل یا مسلمانان کم بصیرت و کوردل منحصر به پیامبر صلى الله علیه و آله نبود، بلکه جانشینان آن حضرت نیز این گونه رفتار مى کردند.
مردى از آل زبیر به امام سجاد علیه السلام توهین کرد. حضرت به او اعتنایى نکرد. آن مرد دوباره تکرار کرد. حضرت این بار نیز سخنى نگفت. در مرتبه سوم، آن مرد به حضرت دشنام داد، حضرت به او جوابى نداد. مرد زبیرى که از این همه بردبارى و بى توجهى حضرت بى طاقت شده بود، پرسید: چرا جوابم نمى دهى؟ حضرت این بار نیز به او پاسخى نداد.[۴] نیز گفته شده: مردى به حضرت دشنام داد، حضرت ناشنیده گرفت. آن مرد که فکر مى کرد حضرت متوجه نشده، گفت: «ایاک اعنى»؛ با توام. حضرت فرمود: «و عنک اغضى»؛ من از تو چشم پوشیدم. [۵]
روزى امام کاظم علیه السلام بر جمعى از مخالفانش گذشت. در میان آن جمع شخصى به نام ابن هیاجقرار داشت. وى به یکى از پیروانش دستور داد افسار قاطر امام را بگیرد و مدعى شود قاطر مال اوست. آن مرد
نمونه های دیگر از روش برخورد معصومین با مخالفین برخورد های ائمه علیهم السلام با پیروان مسلکها واندیشه هاى مختلف بود. ایشان حتی با مادیین بسیار محترمانه و بدورا هرگونه طرد و لعن و … برخورد مى کردند و در نزدیک کردن آنها به سوى خود تلاش مى ورزیدند به همین جهت در مجالسى که براى مناظره و بحث پیرامون مسائل اعتقادى تشکیل مى شد شرکت مى کردند و با آنان به بحث و گفتگو مى نشستند واصحاب خود را به شرکت دراین مجالس تشویق و ترغیب مى کردند.این نشستها بارها تجدید و تکرار مى شد و صاحبان افکار واندیشه هاى الحادى و مادى در فضائى آکنده از صفا و صمیمیت کفرآمیزترین افکار و عقائد را بیان مى کردند و پاسخ مى شنیدند و آن چنان این برخورد با لطف و مهربانى بود که امام صادق علیه السلام در مناظره با ملحد مصرى مى فرماید : [اى برادر مصرى] (احتجاج طبرسى ج ۷۴.۲) و به ابن ابى العوجاء زندیق مى گوید: [اى عبدالکریم بن ابى العوجاء] (احتجاج طبرسى ج ۷۶.۲)
در سیره ائمه علیهم السلام حتی یک مورد هم مشاهده نمی شود که اهانت به مقدسات و معبود و سایر مکاتب انجام بگیرد. این سیره عملى ائمه است که حتى با بت پرستان و ملحدان با کلمات زننده برخورد نمى کنند.
نمونه این جو سالم و برخورد اسوه های اخلاق را از زبان یکى از ملحدان بخوانید:
مفضّل بن عمر (که از شاگردان امام صادق علیه السلام بود) می گوید روزى پس از عصر، در روضه [مسجد النبی صلی الله علیه و آله]، میان قبر و منبر [رسول خدا] نشسته بودم و درباره شرافت و فضیلت هایى که خداوند تنها به پیامبرمان محمّد صلى الله علیه و آله ارزانى داشته، و نیز درباره لطف و عطاى الهى و کرامت و منزلتى که به ایشان بخشیده و اکثر امّت از آن بى اطّلاع اند، و به جهل ایشان از فضیلت و بزرگى جایگاه و عظمت درجه پیامبر صلى الله علیه و آله مى اندیشیدم. در این حالت بودم که ابن ابى العوجا آمد و چنان نزدیک نشست که سخنش را مى شنیدم. وقتى در جاى خود قرار گرفت، یکى از دوستانش
سرسپردگی شیخ احمد احسائی به قطب فرقه ذهبیه (قطبالدین محمد نیریزی)
شیخ احمد احسایی بنیانگذار مکتب شیخیه تا قبل از آشکار شدن انحرافاتش، یکی از علمای مورد احترام شیعه محسوب میشد. اما میتوان ملاقات و سرسپردگی به قطبالدین محمد نیریزی، قطب فرقه ذهبیه را آغاز انحرافات و نقطه عطف زندگی شیخ احمد دانست. شیخ احمد احسایی در مکتب تصوف به جایی رسید که توانست در زمره شاگردان خاص قطب الدین نریزی قرار گرفته و مفتخر به دریافت ارشاد نامه از وی شود! بنابراین یکی از مشایخ اجازه قطب الدین نریزی، شیخ احمد احسایی است. [۱]
نیریزی قطب ۳۲ فرقه ذهبیه و احیاء کننده این طریقت در بلاد ایران می باشد. قلی خان هدایت در ریاض العارفین به این مهم اشاره می کند که شیخ احمد احسائی علوم صوریه و معنویه را از قطب الدین نیریزی فرا گرفته است.
در همین راستا شاعر می گوید:
مرید دیگر او شیخ احساست سمی احمد و عاشق به مولی است
بدادش لمعه علم لدنی نمودش عالم اندر علم معنی
به ایران او لوای علم افراخت بسی جاهل که او عالم همی ساخت
همسانی مطالب شیخ احمد احسایی و صوفیان
مرحوم آیت الله سید هاشم چهارسوقی برادر صاحب روضات درباره شباهت مطالب شیخ احمد احسایی و صوفیان می گوید:
شیخ احمد احسایی بیشتر مطالب خود را از کتاب المجلی مرآه المنجی همشهری اش ابن ابی جمهور احسایی گرفته است و او نیز در مقدمه کتابش گفته است که راه و روش من در این کتاب راه و روش اشراقیین از حکما و صوفیه است! سپس مرحوم چهار سوقی اظهار تعجب می کند که چرا برخی گمان کرده اند که شیخ احمد احسایی مطالب جدیدی از خود گفته است. [۲]
بعد از شیخ احمد احسایی، شاگردش سید کاظم رشتی ریاست مکتب شیخیه را بر عهده گرفت و بعد از او علیمحمد باب شیرازی، ادعای رکن رابع یا همان بابیت کرد و مکتب بابیت شکل گرفت و بعد از او نیز شخصی به نام حسینعلی نوری مدعی شد همان منجی و موعودی است که علیمحمد باب بشارت او را داده و از او با عنوان من یظهره الله یاد کرده است. در واقع بزرگان مکتب شیخیه و بهائیت بعد از وارد شدن در مسلک تصوف و بهره گرفتن از آموزهها و انحرافات صوفیان توانستند مکتبی مستقل اما نشأت گرفته از مکتب صوفیه تأسیس کنند که در آن از آموزهها و انحرافات صوفیان استفاده کردند که کاملاً به آموزهها و اعتقادات صوفیه شباهت دارد از جمله رکنرابع یا ادعای ارتباط با امامزمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف) یا ادعای رابطه مستقیم با ائمهاطهار(علیهمالسلام) و نقل حدیث از آنها و یا غلو در مقامات اهلبیت (علیهمالسلام) و اینچنین توانستند رئیس هر مکتب را بهمانند صوفیان به عنوان باب و مظهر الهی معرفی کنند و بدین ترتیب تصوف بستری مناسب برای رشد و ترویج شیخیگری شد که بعدها بابیگری و بهائیت نیز از شیخیه سرچشمه گرفت و بزرگان بهائیت نیز بهمانند بزرگان شیخیه وارد مسلک تصوف شدند و از انحرافات صوفیه در مسلک بهائیت نیز استفاده کردند.
رد پای آموزه های دراویش و صوفی مسلکان در جای جای بهائیت خودنمایی می کند که برای نمونه می توان
یکی از مسائلی که پایبندی به آن در تمام شئونات زندگی لازم می باشد، اخلاق است. در نصوص دینی و مذهبی ما سفارشات فراوانی به این مهم شده است که تمامی نصوص مربوط به آن قابل احصا نمی باشد. رعایت اخلاق در برخورد با دشمنان و نقد مخالفان و گمراهان نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. سیره عملی معصومین علیهم السلام، بردباری و ملاطفت با دشمنان، ناسزا گویان، منحرفان و اهانت کنندگان به ساحت مقدسشان بوده است. مگر آنکه در مواردی نادر و خاص، مصالح آن فرد و یا اسلام و جامعه برخورد دیگری را ایجاب می کرده است.
با توجه به اهمیت این بحث مخصوصا برای عزیزانی که در مباحث نقد فرق انحرافی و ادیان و مذاهب فعال هستند، بر آنیم تا به بررسی روش برخورد ائمه علیهم السلام با منحرفین و حتی دشمنان ایشان بپردازیم. لازم به ذکر است نویسندگان این مطلب و مدیران سایت، خویشتن را را عاری از افراط و تفریط و احیانا برخوردهای نامناسب نمی بینند و در وهله اول خود را مخاطب این مقاله می دانند.
اهمیت مدارا و حسن برخورد با مخالفان
مدارا با مردم و حتى مدارا با مخالفان، نه تنها سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله، بلکه سنت خداوند نیز هست. امام باقر علیه السلام فرمود: در تورات – آنجا که خداوند با موسى علیه السلام سخن مى گوید – آمده: اى موسى، راز نهفته مرا در دلت پنهان کن و در مقابل، مدارایم را با دشمنانم و دشمنان خودت آشکار ساز و با افشاى اسرارم آنان را به دشنام گویى علیه من وادار مساز که در آن صورت، با دشمنانم و دشمنان خودت در دشنام گویى به من شریک شده اى.[۱]
هشام بن احمر روایت مى کند: میان من و مردى از قوم (اهل سنت) نزاعى واقع شد. امام کاظم علیه السلام به من فرمود: «با آنان مدارا کن.»[۲]
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره: ۸۳) فرمود: یعنى باید به همه مردم، چه مؤمنان و چه مخالفان، سخن نیکو گفت. اما مؤمنان؛ باید با آنان با گشاده رویى سخن گفت و اما مخالفان؛ باید با آنان با مدارا و نرمش حرف زد تا ایشان را به ایمان جذب نمود و این کار آسان ترین وجهى است که مى توان بدان وسیله شرّ مخالفان را از خود و برادران مؤمن دفع نمود. [۳]
نیز آن حضرت فرمود: هر مرد یا زنى که با بندگان خدا به بهترین وجه مدارا کند، به شرطى که با مدارایش به باطلى نیفتد و از جاده حق منحرف نشود، خداوند نفس هاى او را تسبیح قرار خواهد داد و اعمال او را پاکیزه خواهد نمود و به او به خاطر صبر بر کتمان راز ما و تحمل خشم و هر آنچه از جانب مخالفان ما بر او وارد آمده، ثواب کسى خواهد داد که در راه خدا به خون خویش درغلتیده است. [۴]
در بسیارى از موارد، پیامبر اکرم و ائمّه اطهار علیهم السلام با مردم با مدارا و ملایمت رفتار مى کرد تا زمینه هدایت افراد را فراهم کنند. وقتى افراد با پیامبر و ائمّه اطهار علیهم السلام برخوردهاى خشن و دور از نزاکت مى کردند و از جانب ایشان نیز توقع مقابله به مثل داشتند، ولى ناگهان