صراط مستقیم / نقد عرفان و تصوف – بر گرفته از سخنرانی آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (ره) – قسمت دوم
بعضی از دوستان … مثل این که باورشان نمی شود که یک افرادی در هزار سال پیش، در پانصد سال پیش بوده اند و همین حرف ها را می زدند، این یک ایده ای است به اصطلاح از ایده های تصوف، که مردم را به صلح مطلق دعوت می کند و در مقابل ادیان موضعگیری دارد.
ترجمه ی تحت اللفظی این آیه این است که خداوند همان کسی است که رسول خودش را فرستاد، که این رسول مردم را هدایت کند و خدا دین حق را هم به وسیله این پیغمبر به مردم ابلاغ کرد. بنابراین، دینی که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ کرده است، دین اسلام است و این دین طبق تعبیر قرآن، دین حق است.
چرا خداوند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد؟ و یا دین حق را فرستاد؟ [1] یعنی برای این که این دین را بر تمام ادیان دیگر غلبه دهد و لو این که مشرکین هم ناراحت بشوند.
[2] الف و لام دین، الف و لام جنس است و با کلمه کل مؤکد شده است.
این دین، دین حق است، کامل هم هست دیگر احتیاجی به مکمل ندارد، « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتممتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا» بنابراین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یک دینی را برای ما آورده است، که این دین حق است و دینی است کامل.
این دین کامل است و غیر از این دین پذیرفته نیست «وَ مَن يَبْتَغِ غَير الْاسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ» و این دین حاکمیت دارد بر تمام ادیان. یعنی امروز که خورشید اسلام طلوع کرده، تمام ادیان دیگر مانند ستارگانند که تحت الشعاع خورشیدند، و در آسمان تشریع، دیگر نقشی نمیتوانند داشته باشند. تا اسلام نبود، بله، ادیان دیگر جلوه داشت ولی حالا که اسلام آمده است، با طلوع خورشید اسلام تمام ادیان دیگر باید غروب کنند، و معنای «و ما ارسلناک الاّ کافه للناس» همین است.
مطلب دیگر این است که وقتی خدا میفرماید: « فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ » بعد از حق دیگر چیزی غیر از گمراهی نیست، یعنی اگر گفتیم اسلام حق است غیر از اسلام هر چه هست ضلال است، گمراهی است.
پس ما طبق آیات کریمه قرآن غیر از یک دین که آن عبارت از دین مبین اسلام است، نمیتوانیم بگوییم دین دیگری بر حق است، تمام آنها دیگر گمراهی و ضلالت است و کسی حق ندارد دنبال ضلال برود، همه باید پیرو حق باشند، چون خاصیت حق این است وقتی که آمد دیگر بقیه باید بروند « إِنَّ الْبَاطِلَ كاَنَ زَهُوقًا»
حساب حق و باطل این است. دین اسلام تنها دین حقی است که طبق صریح قرآن، روی زمین بر همه ادیان غالب است. این دین کاملی است « وَ مَن يَبْتَغِ غَير الْاسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ » اگر کسی غیر از اسلام دین دیگری را طالب باشد ما نمیپذیریم، از او پذیرفته نیست.
ما مراجعه میکنیم به تاریخ زندگی رسول گرامی اسلام و ائمه هدی (علیهم السلام) میبینیم پیغمبر اسلام محاجّه کرده است با یهود، محاجّه کرده است با مسیحی ها، محاجّه کرده است با مشرکین و بت پرستان، با تمام ارباب ادیان غیر از مسلمین بحث و جدال داشته است و دستور هم داشته است. « ادْعُ إِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحسَنَةِ وَ جادِلْهُم بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ »
ائمه علیهم السلام هم جدال داشته اند، جدال حساب شده، جدال خوب، جدال(بحث و مناظره) دستور است.
امیرالمومنین و ائمه علیهم السلام با دهریّین و کسانی که اصلاً معتقد به خدا نبودند و با ارباب ملل و نحل، مناظرات داشتند، بحثها داشتند.
در دوران امام صادق (علیه السلام) که بازار بحثها بسیار داغ بود امام صادق علیه السلام با افراد گوناگون بحثها داشتند، چرا؟
کتاب احتجاجات مرحوم طبرسی را که خواندید، متوجه میشوید، ائمه علیهم السلام بحث و مناظره داشتند با ارباب ادیان مختلفه.
حضرت رضا (علیه السلام) در جلسه مأمون(علیه اللعنه) با سنی ها آن بحثهای عجیب را داشتند، در آن جلسه که مأمون از تمام ارباب ادیان دعوت کرد، امام هشتم با همه اینها بحث و جدل داشتند، چرا؟
اگر همه این ها بر حق بودند ما به پیغمبر علیه الصلوة و السلام اعتراض داشتیم، به ائمه علیهم السلام اعتراض داشتیم، آقا این ها هر کدام راه حق را می روند چه کار با اینها دارید؟ بگذارید بروند، چرا بحث میکنید؟ چرا مناظره میکنید؟
اینها می خواستند حق را اثبات کنند و نسبت به باطل بی تفاوت نباشند، اگر باطل نبود که اینها بحث نمی کردند، اینها می خواستند با باطل مبارزه کنند و از حریم اسلام و تشیع حمایت کنند و کردند. دست آخر هم خدا وعده میدهد:
« وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكمُْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لهَمْ دِينهمُ الَّذِى ارْتَضىَ لهمْ »
آن دینی که خدا از آن راضی است، دین اسلام است [3] و بالاخره آن زمانی که قدرت مطلقه به دست ولی خدا میافتد چه می کند؟ قرآن میفرماید: [4] آن دینی که باید جهانی بشود و همه مردم باید زیر لوای آن دین قرار بگیرند دین اسلام است. اگر حق نبود یا اسلام حق بود و دیگر ادیان هم حق بودند، دینی معنی نداشت [5] معنی نداشت. پس ما به این نتیجه می رسیم که بعد از پیغمبر اسلام علیه السلام یک دین بر حق بیشتر نیست و تمام ادیان، تمام نحله ها، تمام ملل باطلند، همه باطلند و فقط اسلام حق است و بس. کسی مجاز نیست به غیر از دین اسلام دینی داشته باشد.
پیغمبر فرمود: ملت اسلام هم هفتاد و سه فرقه میشوند، فقط یک فرقه حقند. آن را هم به اتفاق عامه و خاصه می فرماید: [6].
حدیث داریم از امام صادق (علیه السلام) فرمودند: [7]. خیلی حرف عجیبی است، حضرت میفرمایند: حق و ثواب پیش احدی نیست و هیچ کس نمیتواند قضا و حکم بجا کند غیر از ما اهل بیت، فقط اهل بیت.
ما اگر هفتاد و سه فرقه را میشنویم، نمیتوانیم غیر از راهی که اهل بیت رفتند برویم، یادگار پیغمبرند، مبیّن قرآنند. امام باقر (علیه السلام) فرمود: ((کل مالم یخرج من هذا البیت فهو الباطل» هرچه که از غیر این بیت، یعنی غیر از اهل بیت پیغمبر صادر میشود، اینها باطل است. آب صاف و پاک را امام باقر (علیه السلام) روی دست ما ریختند.
پس حق، در یک جهت بیشتر نیست و آن در اسلام است، و هفتاد و سه فرقه مسلمین را با ضرس قاطع اعلام میکنیم که اینها حق نیستند مگر آنهایی که پیروان اهل بیت (علیهم السلام) هستند، با استدلال به قرآن و سنت هم اعلام میکنیم.
پس یک راه بیشتر نیست، اگر کسی مدعی بود که خیر، هر کس هر راهی را رفته است اشکالی ندارد، این برخلاف قرآن است، برخلاف سیره پیغمبر و ائمه هدی (علیهم السلام) است. آنها جنگ داشتند، جنگ فرهنگی داشتند، حتی مبارزات نظامی داشتند و در آینده دارند، ما عقیده مان این است حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که تشریف میآورند، با تمام ارباب ادیان درگیری دارند.
مسئله این است که ما حالا بیاییم اجازه بدهیم، بگوییم بله، هر کس، هر راهی را که می خواهد برود، برود. کارش نداشته باشیم، یهودی، یهودی باشد. مسیحی، مسیحی باشد. سنی، سنی باشد. آتش پرست هم آتش پرست باشد. بت پرستها را هم بگذارند به حال خودشان باشند.
من تعجب میکنم!! این آقایانی که جزوه صراط های مستقیم را تدوین کرده اند، یک جمله دارند که با هیچ عقلی سازگار نیست، گرچه معتقد به قضاوت عقل نیستند ولی با هیچ منطقی هم سازش ندارند و درست نقطه مقابل قرآن است.
این آقایان در جزوه (مجله کیان، شماره 36، صفحه 12) با کمال صراحت میگویند: اصحاب هر فرقه یعنی بت پرست، مسیحی، یهودی، ناصبی، زرتشتی، و تمام این کسانی که از این اسمهای اخیر دارند (مارکسیسم و ماتریالیسم) هر که هست، مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند.
ما از این آقایان سئوال می کنیم، شما که حکم دادید این ها مجازند، بر چه مبنایی حکم کردید؟ امامید؟ پیغمبرید؟ مرجع تقلیدید؟
شما خودتان در همین جزوه، دوبار اعتراف کردهاید که در مشرب شما حرف احدی برای دیگران حجت نیست. پس شما چه حقی دارید برای دیگران تعیین تکلیف کنید. وقتی که خود شما اقرار دارید که حرف احدی برای دیگران حجت نیست، چرا حرف می زنید؟
چه حقی دارید بگویید که هر فرقه مجازند. این مجازند را شما روی چه مبنایی اعلام کردید؟ موضع خودتان را مشخص کنید.
ما میگوییم اگر همه این ها حقّند، که شما خودتان همه را رد کردید! میگویید که نه تشیّع، نه تسنن، نه فقه جعفری، نه فقه مالکی، نه فقه حنفی، نه، نه، نه، هیچ کدام حق نیست.
خیلی خوب، اگر میگویید که همه حقند، که خود شما رد کردید، اگر میگویید که همه باطلند، این چه فتوایی است شما دادید که مجازند اصحاب هر فرقه همچنان بر طریقه خود بمانند، یعنی شما اجازه فرمودهاید که هر کسی در باطل خودش بماند و ادامه به راه باطل بدهد. این با منطق ادیان سازش دارد؟ هر کسی را بگذاریم به باطل خودش ادامه بدهد؟
اگر میگویید بعضی حقند و بعضی باطل این را خودتان قبول ندارید و بر فرضی که بعضی حق باشند و بعضی باطل، وجه تمایز بین حق و باطل چیست؟
از این شهر به آن شهر، از این مملکت به آن مملکت می روید، اعلام موجودیت می کنید، اظهار نظر می کنید. کار شما طبق عقیده خودتان یک کار لغوی است. کسی که حرفش برای احدی حجت نیست، لغو نیست که این گوشه و آن گوشه سخنرانی بکند و خط فکری به جوانها بدهد؟! اگر حجت است پس چرا میگویی حرف احدی برای دیگری حجت نیست؟! اگر حجت نیست پس گفتن شما یک چیز لغوی است.
آن وقت آنها برای این که مقداری ترمیم کرده باشد آن حرف را، که هر کسی مجاز است بر روند فکری خودش باقی باشد، استدلالی دارند، استدلالشان این است که، این افکار و عقایدی که هست آلوده شده است به افکار بشری. بله، ما هم این عقیده را داریم. ما هم حرفمان همین است. بارها به دوستان توصیه کردهایم، گفتیم اگر به عنوان مثال رفتید در یک روستا و مردم این روستا از یک قنات استفاده میکنند، همان طور که در خیلی از روستاها این طور است، این قنات میآید از این خانه می رود در آن خانه، از این باغ در آن باغ، از اول روستا در این خانهها می چرخد تا آخر کار از روستا برود، بنشیند به املاک و زمینهای زراعتی را اشراب بکند، آن کسی که بخواهد، یک آب گوارای زلال بخورد، کجا باید برود؟ اگر برود آخر این روستا، آبی که از آخر میرود بیرون، قابل شرب نیست.
آن کسی که میخواهد آب گوارای سالم بخورد کجا باید برود؟ سرِ چشمه، سرِ قناتی که هنوز دست نخورده است، این آقایان میگویند: در مذاهب و ادیان، افکار بشری رخنه کرده است و دیگر قداست ندارد، ما هم همین را میگوییم، ولی ما خوشبختانه سرچشمه داریم، دستمان به مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است آنها آب را از سرچشمه برداشتند، ما از قرآن استفاده میکنیم، ما از احادیث اهل بیت استفاده میکنیم که دست نخورده است.
آنهایی که میروند در کشورهای غربی از فیلسوف غربی مثل هیک استفاده میکنند، آنها افکارشان با دست بشری آلوده شده است، آنهایی که سراغ مثنوی میروند، سراغ هر کسی میروند غیر از اهل بیت، آنها هستند که از آب های دست خورده استفاده میکنند.
میگوییم آقای نویسنده محترم، شما میروید سراغ ابن عربی، سراغ مولوی و آنها که افکارشان دست خورده است. بروید سراغ علی (علیه السلام) بروید سراغ نهج البلاغه، بروید به طرف قرآن که آب را از سرچشمه بردارید. دکتر هیک کیست؟ او که نمیتواند آن طوری که امیرالمومنین (علیه السلام) اسلام را شناخته است بشناسد.
خودتان سرنخها را نشان دادید که ار چه کسانی اقتباس کردهاید، گفتار چه کسانی برایتان حجت بوده است، سرمشق زندگی شما چه کسانی بودهاند. هیچ کدام اینها عصمت نداشته اند، هیچ کدام قداستی که بشود به افکارشان صحه بگذاری، نداشتهاند بنابراین، این مطلب برای ما هضم نمیشود، برای احدی هم هضم نمیشود که شما چه حقی دارید فتوا بدهید که هر فرقه مجازند همچنان بر طریقه خود باقی بمانند و پا بفشارند. این را نمیفهمیم یعنی چه؟ مجازند یعنی چه؟ یعنی شما به بت پرست می گویید بت بپرست.
پس؛ سفره تبلیغات انبیا را باید در طول تاریخ برچینیم بگوییم: ابراهیم بی خود آمدی، جناب نوح بی خود آمدی، عیسی بی خود آمدی، موسی بی جا آمدی رفتی در دربار فرعون معجزه نشان دادی، همه این ها را باید سفره شان را برچینیم، هر کسی سر سفره خودش بنشیند ارتزاق کند. این حرفی است صد در صد باطل و غیر منطقی و غیر قابل قبول برای پیروان ادیان آسمانی و منتهی الیه آن، بی قیدی، و در نهایت، آزادی مطلق، با عبودیت و رقیت پروردگار هیچ سازشی ندارد.
مملکت را به طرف آزادی به معنی بی بند و باری کشاندن با این افکار، زیبنده نیست.
بعضی از دوستان آن طوری که بعد با هم صحبت کردیم یک مطالبی را که ما از گذشتگان با استناد به اشعارشان عرض کردیم، مثل این که باورشان نمی شود که یک افرادی در هزار سال پیش، در پانصد سال پیش بوده اند و همین حرف ها را می زدند، این یک ایده ای است به اصطلاح از ایده های تصوف، که مردم را به صلح مطلق دعوت می کند و در مقابل ادیان موضع گیری دارد.
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال، شخصیت گوینده نباید شما را تحت تأثیر قرار بدهد که بگویی مگر میشود حافظ این حرفها را زده باشد، مگر میشود مولوی این مزخرفات را گفته باشد، خوب گفته باشد، بحث ندارد.
فلان فیلسوف، فلان عارف، فلان شخصیت، مگر میشود این حرفها را گفته باشد؟!
من عرض کردم برای شما، ابن عربی صاف و صریح میگوید: اوائل من با کسانی که هم فکر خودم نبودند می جنگیدم، ولی از این به بعد بنایم بر این است که دیگر بیشهای باشیم که همه نوع جانوری در آن زندگی می کند، این حرف خود اوست.
این است که این مطلب باز باید یک مقداری روی آن بحث و بررسی بشود و ابعاد مختلف گفتار این روشن فکرهایی که مردم را به این آزادی های مشئوم دعوت می کنند باز هم ان شاءالله رسیدگی بشود.
پانویس ها