نظر شهید محراب آیت الله دستغیب درباره وحدت وجود و توضیح و تفسیر روایتی در این باره
سوال : [1].توضیح حدیث فوق را بیان فرمایید.
آنهایى که به وحدت وجود قائلند چه مى گویند و ردّ آنها چیست ؟
جواب : مورد سؤال جمله اى است از حدیثى که در کتاب اصول کافى از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السّلام ) نقل نموده و مفاد این حدیث بیان تنزیه حق تعالى از اوصاف و احوال جسم و جسمانیات است و تمام حدیث این است :
[2].[۱]
ترجمه حدیث : سؤ ال گردید از امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به چه چیز شناختى پروردگارت را؟ فرمود: به آنچه شناسانید به من خودش را. گفته شد: چگونه شناسانید به تو خودش را؟ فرمود: شناسانید مرا به اینکه شبیه نیست هیچ صورتى را و احساس کرده نمى شود به هیچ یک از حواس و قیاس کرده نمى شود به انسان یعنى جسم نیست و از صفات خلق منزه است ، از حیث احاطه علمیه و قدرتش به جمیع خلق نزدیک است با اینکه از حیث ذات و صفات از جمیع ممکنات دور است و از احاطه عقول و اوهام و افهام دور است .
با اینکه نزدیک است به همه چیز؛ چون همه به او قائم هستند، فوق هر چیزى است از حیث قدرت و غلبه و کمال و جمیع صفات و گفته نمى شود که چیزى فوق اوست (فوق به حسب مکان نیست بلکه به رتبه و کمال است ) .[3] یعنى خالى نیست شیئى از اشیا و جزئى از اجزاى عالم از تصرف و تدبیر او و حضور علمى او و افاضه فیض وجودش بر او.
[4] یعنى نه مثل دخول جزء در کل مثل دخول روغن در شیر و نه مثل دخول عارض در معروض و نه مثل دخول متمکن در مکان ، مثل نشستن بر تخت و نه مثل دخول حرارت در آب ؛ زیرا هر یک از این سه قسم ، از اوصاف و حالات جسم و جسمانیات است .[5] یعنى خارج است ذات مقدس او از اینکه مقارن و ملابس با اشیاء باشد و منزه است از اینکه متصف شود به صفات آنها.
[6] یعنى نه مثل خروج چیزى از چیزى به خروج و بعد مکانى یا محلى و بالجمله معیت قیومیت الهیه باجمیع اشیا و شدت قرب و احاطه کلیه او با همه ، شبیه و نظیرى ندارد چنانچه مباینت او از جمیع اشیاى آن هم نظیرى ندارد بلى براى تقریب به ذهن به بعضى از وجوه مى توان به روح و نفس ناطقه انسانى مثال زد. مسلّم است که هیچ جزئى از اجزاى بدن نیست مگر اینکه مورد تصرف و تدبیر و احاطه نفس است با اینکه نسبت به هیچ جزئى نمى شود گفت روح در اوست پس هم در بدن است و هم خارج از بدن ، اما نه مثل دخول و خروج اجسام که قبلا ذکر گردید.
و نیز قریب است به بدن از حیث تصرف و احاطه و دور است از بدن از حیث مقام ذات و استقلال و تنزه از عوارضات جسد.
پوشیده نماند که قرب و بعد حقتعالى نسبت به جمیع عالم فوق قرب و بعد روح است نسبت به جسد که ذکر گردید و جایى که انسان از درک کیفیت قرب و بعد روح نسبت به جسد عاجز است پس به طریق اولى عاجز خواهد بود از درک کیفیت قرب و بعد حقتعالى :
[7].[۲]
و اما سؤال از وحدت وجود: قائلین به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مى گویند وجود واحد حقیقى است و موجودات مکثره نمایشات و تجلیات اوست و به دریا و موجهاى آن مثال مى زنند و این حرف در نزد عقلا غیرمعقول است . چگونه عاقلى مى تواند باور کند که این همه موجودات مکثره که هر یک منشاء اثر خاص است تمام موهومات باشد و غیر از یک وجود بیش نباشد و تشبیه به دریا و موجهاى آن و مثالهاى دیگرى که زده اند خیلى بى باکى است.
با اینکه [8] علاوه بر این ، امورى که لازمه این مذهب است التزام به آنها موجب خروج از دین است و لذا حضرت آیت اللّه آقاى آقا سید محسن حکیم – رضوان اللّه علیه – که یکى از مراجع تقلید بودند، در شرح عروه الوثقى پس از نقل احوال قائلین به وحدت وجود مى نویسند:
[9].[۳]
یعنى چون شرعا ماموریم به حسن ظن به هر کس که مسلمان است و نیز ماءموریم که اقوال و افعال هرمسلمانى را حمل بر صحت کنیم ، لذا مى گوییم قائلین به وحدت وجود، مراد آنها ظاهر کلامشان نیست ؛ زیرا مستلزم لوازم فاسده است که از جمله آنها انکار شرایع است بلکه معناى صحیحى قصد نموده اند وگرنه ظاهر این حرف با شرایع منافى است چنانچه قبلا گفته شد: (سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ…)[۴] (وَ مَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ).[۵]
پاک از آنها که عاقلان گفتند*****پاکتر زانکه غافلان گفتند
[۱] – اصول کافى ، ج ۱، ص ۸۶
[۲] – (نهج البلاغه ، صبحى صالح ، خطبه اول )، باید دانست که شناخت حقیقت هرچیزى یک نوع احاطه و برترى برآن چیز است و آشکار است که آفریده شده هیچ گاه برآفریدگار، برترى نخواهد داشت تا به حقیقت او پى برد و به ذات او آشنا شود و اگر بشرى تصور کند که مى تواند به ذات خداوند پى برد، بداند که طالب امر محالى شده است :
بکنه ذاتش خرد برد پى*****اگر رسد خس به قعر دریا
و به راستى کمال معرفت خداوند، دانستن ناتوانى خود است از معرفت ذات بى زوال او و در اصول کافى امام باقر( علیه السّلام ) مى فرماید:
[10]، (کافى ، ج ۱، ص ۹۲).
یعنى : [11].
و در روایت دیگر است : [12].
[13].
پس به جاى اندیشیدن در چگونگى ذات خداوند و چگونگى قرب او که جز سرگردانى بهره اى ندارد، باید بیندیشید در قدرتها و حکمتهاى بى نهایت خداوند که در تمام اجزاى جهان هستى نهفته است :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار*****هرورقش دفتریست معرفت کردگار
و نیز باید آدمى ، کوچکى و ناتوانى و نادانى خود را در نظر گیرد و نسبت هستى خود را با جهان پهناور هستى بسنجد و حقارت و ناچیزى خویش را بشناسد تا طمع در شناخت ذات بى زوال خداوند بزرگ جهان آفرین ننماید.
در محفلى که خورشید اندر شمار، ذره است*****خود را میانه دیدن شرط ادب نباشد
و آنچه بى خردان مى گویند خدایى که به چشم دیده نمى شود و به حقیقت او کسى نمى رسد چگونه مى توان باور کرد، در جواب گوییم حیات را که بشر از شناخت حقیقت آن ناتوان است و تنها آثار آن را درک مى کند آیا انکار آن صحیح است و همچنین برق و نیز روح شریف انسانى و مانند آنها از موجوداتى که هستى آنها حتمى است ولى به شناخت حقیقت آنها راهى نیست و نیز از آنها پرسش مى کنیم آیا عقل دارید یا نه اگر بگویند داریم ، گوییم چیزى را که حس نکردید و ندیدید و به حقیقت آن نرسیدید چگونه باور دارید و اگر بگویند نداریم … مطلب تمام است :
جهان متفق بر الهیتش*****فرو مانده در کنه ماهیتش
نه ادراک در کنه ذاتش رسد*****نه فکرت به غور صفاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم*****نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
که خاصان در این ره فرس رانده اند*****بلا احصى از تک فرو مانده اند
[۳] – مستمسک ، ج ۱، ص ۳۹۱
[۴] – صافات /۱۸۰
[۵] – انعام /۹۱
پانویس ها