حلاج گاهی، سحر و شعبده و مخاریق خود را در جهت شهوات نفسانی و هوی و هوس خویش به کار میگرفت. در تاریخ بغداد گزارشی ثبت شده که علاوه بر این مسئله، به سایر انحرافات حلاج و دستور وی به مریدانش برای سجده به او اشاره می کند.
همچنین بخوانید: زندگی نامه و انحرافات عجیب منصور حلاج | از سحر و جادو تا تقدیس ابلیس
دختر سمری یکی از یاران حلاج (که گفتهاند زن خوش سیما و خوش سخنی بود)، ماجرایی از مواجهه با حلاج را در دادگاه رسیدگی به اتهامات او مطرح میکند که در تاریخ بغدادی انعکاس یافته و ما ترجمه عین متن را در ذیل میآوریم. دختر سمری میگوید:
«… شب هنگام، من و دختر حلاج، هر دو بر بام دارالسلطان خوابیده بودیم که حلاج هم با ما بود. در دل شب بود که ناگهان حلاج را در کنار خود یافتم که بر من افتاده بود، بیدار شدم و به راستی نمیدانم که مرادش از این کار زشت چه بود! حلاج گفت: من فقط آمدهام تا تو را برای نماز بیدار کنم.
چون صبح شد از بام در حال پائین آمدن بودیم که حلاج هم آمد، در جایی که هر دو همدیگر را به خوبی میدیدیم، دختر حلاج رو به من کرد و گفت: به او سجده کن! و من بیان داشتم: آیا به کسی غیر از خداوند سجده کنم؟. حلاج سخن مرا شنید و گفت: بله، وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ[1] خدایی در آسمان است و خدایی هم در زمین (یعنی خودش را خدای زمین میدانست)»
دختر سمری همچنین میگوید:
«حلاج دست در آستینش کرد و دستی پر از مشک بیرون آورد و به من داد و چند بار همین کار را انجام داد و گفت از اینها استفاده کن، تا بوی خوش بگیری که زن هرگاه به نزد مردش میرود باید خوش بوی باشد. روز دیگر حلاج مرا نزد خود خواند و مرا گفت: حاشیه این فرش را بلند کن و هرچه میخواهی از آنجا بردار و وی چنین کرد و در آنجا دیناری چند یافت که گویا فرش شده بود و از این دیدن به وجد آمده بود.»[2]
[1]. الزخرف: 84
[2]. بغدادی، تاریخ بغداد، ج8، ص129-131: «…فلما کان فی اللیل احسس به و قد غشینی فانتبهت مذعورة منکرة لما کان منه فقال: انما جئتک لاوقظک للصلاة…»