شاهدبازی و همجنس بازی غزالی
واله حسن خوب رویان بود در ره عاشقان دوست،جویان بود [۱]
سماع و طرب شاهدبازی در تصوف عشق به همجنس تقدیس ابلیس همجنس گرائی صوفیه احمد غزالی شمس تبریزی
خواجه احمد غزالی (متوفی ۵۲ ه ق) قطب نهم دو فرقه از فرق فعال صوفیه یعنی گنابادیه و ذهبیه می باشد و بنابر مبنای صوفیان، اسرار، معارف و آموزه های طریقتی و باطنی تمام اقطاب که در سلسله های طریقتی فرقه وجود دارند، مورد قبول و پذیرش آنها بوده و اکنون نیز قطب حاضر میراث دار رسالت ها و تعالیم اقطاب گذشته است.
و در این میان، همواره نام احمد غزالی و اعمال و گفتار های شوم او لکه ننگی از سیاهی و آلودگی بر دامان فرق صوفیه بوده است. او از مشایخ بزرگ و متنفذ صوفیه در زمان سلاطین سلجوقی بوده که ویژگی مرید پروری او سبب شده است نام او در بسیاری از سلاسل و طریقه های صوفیه به چشم بخورد از جمله کبرویه (و ذهبیه). وی استاد و مرشد صوفی شهیر عین القضات همدانی صاحب کتاب تمهیدات، می باشد.
غزالی در تاریخ تصوف به سه شاخصه شناخته می شود:
- دفاع و تقدیس بیش از اندازه ابلیس
- افراط در جمال پرستی و شاهد بازی
- علاقه به سماع و طرب
غزالی با پشتوانه قدرت و حمایت سلجوقیان، در این مسیر از هر عمل و سخنی دریغ نکرده و اختلاط و عشق ورزی به امردان و نوجوانان تُرک را به اوج قباحت رسانده بود.
ابن جوزی در المنتظم می نویسد :
و شاع عن احمد الغزالی انه کان یقول بالشاهد و ینظر الی المردان و یجالسهم حتی حدثنی ابوالحسین بن یوسف انه کتب الیه شیئا فی حق مملوک له ترکی،فقرا الرقعه و هو علی المنبر ثم صاح باسمه،فقام الیه و صعد المنبر فقبّل بین عینیه و قال : هذا جواب الرقعه !
احمد غزالی ترک بچه ای زیباروی داشت که اگر او پای منبرش حاضر نمی شد لب به سخنرانی و وعظ نمی گشود، اما روزی غزالی در مسجد جامع شهر بر منبر بود که یکی از غلامان محبوبش “بر سنت عشق” وارد شد، غزالی سر به زیر داشت و همین که سر بالا برد و نگاهش بدو افتاد، شروع به خواندن ابیات عاشقانه ای چند نمود سپس عمامه از سر برگرفت و به سمت حاضرین در مجلس پرتاب کرد و از منبر پایین آمد و عده ای از بزرگان کمکش کردند تا به خانقاهی برود که نزدیک مسجد بود و مجلس وعظ بر هم خورد.[۲]
گویند که در اتاقی پر از گل ، با امردی خلوت می کرد و گاه به گل می نگریست و گاه به امرد و نزد سلطان از او سعایت می کردند که:
شیخ احمد هفته ای در حمام می کند شب و روز، پایی بر کنار غلام و پایی بر کنار پسر رئیس، و مجمره آتش نهاده، کباب می کند، شفتالویی (کنایه از بوسه) از این می ستاند و شفتالویی از آن، دگرچه مانده باشد… ؟[۳]
اما وقتی داستان خلوت کردن شیخ احمد غزالی با جوانان خوش سیما و امردان زیبا روی به شیخ الشیوخ پر هیبت و جاه بغداد رسید، درخواست ملاقات با شیخ احمد را کرد و وقتی وارد اتاق شد و حالت شیخ احمد با امردان را دید، ناگهان رنگ از چهره اش پرید اما شیخ احمد طاقت همین مقدار را نیز نداشت و چون تغیّر در چهره فقیه بغداد را دید گفت: گم شو احمق!
و سپس او را از اتاق خود بیرون کرد.[۴]
این داستان نیز نشانگر نفوذ و قدرت شیخ احمد است که حتی فقهای عالی رتبه پایتخت هم نمی توانستند در مقابل فساد جنسی او، کوچکترین اعتراض بلکه خمی بر ابرو آورند.
مشهور است که احمد غزالی شاهد باز بوده و خدمتکاری امرد و ترک داشته که او را دوست می داشته است. وقتی ابوالحسین بن یوسف نامه ای در اعتراض به این اعمال به غزالی نوشت، او بر فراز منبر بود. پس از خواندن نامه و اطلاع از مضمون آن، غلام ترکش را نزد خود خواند و او پله های منبر را یک به یک پیمود و نزدش رفت. خواجه احمد غزالی بین چشمان او را بوسید و گفت: این هم جواب نامه ! [۵]
+ همچنین بخوانید: شاهدبازی، عشق مجازی و جمال پرستی در تصوف | ملاعبه سران صوفیه با خداوند!
فقها و علمای معاصر احمد غزالی، در عمل توانایی غضب و اعتراض به وی را نداشتند اما مطالبی را در نوشتجات و کتب خود برای آیندگان به یادگار گذاشتند همچون ابن جوزی که در کتاب خود می گوید:
من از کار این مرد در شگفت نیستم، و نه از دریدگی حیاء از صورتش، بلکه از چهارپایان حاضر در مجلس در حیرتم که چگونه سکوت نمودند و انکارش نکردند؟ آری، شریعت در دل بسیاری از مردم سرد شده است.[۶]
شمس تبریزی و شاهدبازی
شمس تبریزی در عشق فرزند مولوی بی قرار شده بود و روزی از جلال الدین بلخی(مولوی) درخواست خمر و پسرش را کرد و مولوی نیز آنها را برایش حاضر نمود[۷] و طبق نظر برخی از محققان، ناپدید شدن ناگهانی شمس تبریزی، به رابطه نامشروع او با فرزند مولوی باز می گردد و سلطان ولد(فرزند مولوی) بعد از گذراندن سنین نوجوانی، آتش کینه خود را با قتل و سربه نیست کردن او خاموش کرد.
شمس تبریزی برای توجیه اعمال خلاف شرع احمد غزالی می گوید:
او در جمال ظاهری، چیزهایی می دید که کسی را یاری دیدن آن نیست و ذره ای شهوت و هوای نفس در کارش نبود.[۸]
افراط در شاهد بازی، غزالی را به جایی رسانده بود که معتاد و مدهوش جمال امردان شده بود و برای دیدار زیبارویان و شاهدان، شهر ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت به طوری که هنگام ورود او به شهرها مردم می دانستند که غزالی به عشق دیدار رخسار کدام شاهد پای به شهرشان گذاشته است. فخر الدین عراقی در این رابطه می گوید:
پسرى داشت شحنه تبریز حسن او دلفریب و شورانگیز
خبر حسن او بشیخ رسید صبر و آرام از دلش برمید
اسب عزم از زمین رى زین کرد میل دیدار آن نگارین کرد[۹]
دیدگاه عین القضات همدانی و جامی درباره شاهدبازی
نقل است خواجه برای دیدن شاهدی بار سفر بسته و از بغداد راهی تبریز گشت! وقتی خبر آمدنش به شهر رسید، مردم حدس زدند که او قطعا به جهت مشاهده و عشق بازی با فلان پسر شاهد آمده است لذا قبل از ورود او به شهر، به دروغ شایعه کردند که آن شاهد از دنیا رفته است، تا از این طریق پای این شیخ فاسد را از شهر خود قطع کنند.[۱۰]
همچنین آورده اند که غزالی برای دیدن روی صاحب جمالی، صد فرسخ راه پیاده می رفت و می گفت :
مگر هر پاره ی دل به دلداری دهم، ورنه بدین یکدل که من دارم، چه خواهم کرد با خوبان؟[۱۱]
عین القضات همدانی که در سن سی سالگی به چوبه دار سپرده شد، هم معشوق و هم شاگرد احمد غزالی بود به طوری که احمد غزالی کتاب سوانح العشاق خود را در غلیان عشق عین القضات تالیف نموده است.[۱۲]اما خود عین القضات عاشق جوانی زرگر بود.[۱۳]
وی در کتاب تمهیدات می نویسد:
جانم فدای کسی باد که پرستنده شاهد مجازی باشد که پرستنده شاهد حقیقی، خود نادر است.[۱۴]
عبد الرحمن جامی نیز در شرح حال اوحد الدین کرمانی و غزالی می گوید :
وی در شهود حقیقت ، توسل به مظاهر صوری کرده و جمال مطلق (خدا) را در صورت مقیدات (کودکان و زنان) مشاهده می نموده … شیخ احمد غزالی و اوحد الدین کرمانی در آن صُوَر، مشاهده جمال مطلق حق سبحانه می کرده اند . [۱۵]
[۱] کلیات عراقی،ص۳۶۵
[۲] التدوین، ص ۴۸۹
[۳] عرفان جمالی در اندیشه غزالی،ص۲۹۴
[۴] تاریخ اربل،برگ۴، به نقل از مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، مقدمه ص۴۵
[۵]مجموعه آثار احمد غزالی، انتشارات دانشگاه تهران، فصل جمال پرستی احمد غزالی
[۶] تلبیس ابلیس، ص ۲۵۹
[۷] نفحات الأنس، ص: ۵۳۸
[۸] مقالات شمس تبریزی ، ص ۳۲۶
[۹] لمعات(کلیات عراقى)، ص: ۳۵۶
[۱۰] مقالات شمس تبریزی،ص۳۲۶
[۱۱] محکی العاشقین،ص۸
[۱۲] مجالس العشاق، ص ۶۳
[۱۳] همان ص ۶۸
[۱۴] تمهیدات ، چاپ عفیف عسیران ، ص ۲۹۷
[۱۵] نفحات الانس ، ص۵۹۰
سید علیرضا موسوی